بستن. عقده زدن: موئی چنین دریغ نباشد گره زدن بگذار تا کنار و برت مشکبو شود. سعدی. گره بر سر بند احسان مزن که این زرق و شید است و تزویر و فن. سعدی. خوردۀ جان میجهد از سنگ بیرون چون شرار میزنی چندین گره بر روی یکدیگر چرا. صائب (از آنندراج). ، کنایه از ذخیره نهادن، مال دنیا جمع کردن. (برهان) (آنندراج)
بستن. عقده زدن: موئی چنین دریغ نباشد گره زدن بگذار تا کنار و برت مشکبو شود. سعدی. گره بر سر بند احسان مزن که این زرق و شید است و تزویر و فن. سعدی. خوردۀ جان میجهد از سنگ بیرون چون شرار میزنی چندین گره بر روی یکدیگر چرا. صائب (از آنندراج). ، کنایه از ذخیره نهادن، مال دنیا جمع کردن. (برهان) (آنندراج)
ایجاد شدن گره. یا گره شدن در حلق. در گلو گیر کردن: آب حیوان چو شد گره در حلق زهر گشت ارچه بود نوش گوار. (سنائی) یا گره شدن سرمه. باقی ماندن اندکی از آن و چسبیدن: چشم ما بر پیچش زلف است بر رخسار نیست سرمه چون گردد گره در دیده کم از خار نیست (سنجر کاشی) یا گره شدن عمر. کوتاه شدن آن: بمن هم چون خضر دادند عمر جاودان اما گره شد رشته عمرم زبس بر خویش پیچیدم. (صائب) یا گره شدن کار. گره در کار افتادن
ایجاد شدن گره. یا گره شدن در حلق. در گلو گیر کردن: آب حیوان چو شد گره در حلق زهر گشت ارچه بود نوش گوار. (سنائی) یا گره شدن سرمه. باقی ماندن اندکی از آن و چسبیدن: چشم ما بر پیچش زلف است بر رخسار نیست سرمه چون گردد گره در دیده کم از خار نیست (سنجر کاشی) یا گره شدن عمر. کوتاه شدن آن: بمن هم چون خضر دادند عمر جاودان اما گره شد رشته عمرم زبس بر خویش پیچیدم. (صائب) یا گره شدن کار. گره در کار افتادن